تنهایی

تنها

برای همیشه

بارن می آمد و همه در خانه هایشان پناه گرفتند ,

دخترک به زیر باران آمد و گفت خدایا گریه نکن شاید ما یک روز آدمهای خوبی شدیم

خدایا گریه نکن اگر گریه کنی من هم گریه می کنم

خدا به دخترک نگاه می کرد, دخترک در گوشه ایی زیر باران سرش را به زانوانش گرفت و گریه کرد

خدا که این صحنه را دید از چشمانش اشک جاری شد... فرشتگان گفتند: خداوندا چرا گریه میکنی؟ خدا گفت:دخترک را نگاه می کنید اوست که فقط به خاطر من گریه می کند خدا عرش خود را رها کرد و آمد گوشه ی خیابان کنار دخترک دخترک گفت: کیستی گفت: خدا دخترک گفت:خدا!!چرا گریه میکنی خدا گفت: زیرا تو گریه میکنی دخترک خدارا در آغوش گرفت و با همدیگر گریه کردند دخترک با خدا در خیابان ها قدم میزد هردو میگریستن دخترک گفت: خدایا دوستت دارم خدا گفت: من هم دوستت دارم دخترک گفت: دیگر تنها نیستم خدا گفت: من هم همینطور خدا گفت لحظه ایی این جا بمان من میایم دخترک گریست از اینکه خدا هم او را تنها گذاشته لحظه ایی بعد خدا آمد و گفت: برویم عرش و تمام فرشتگانم را ترک کردمبخاطر بنده ام بنده ام برویم این شد که خدا و دخترک همدم یکدیگرند ....زیرا هردو تنها بودند ........ .......... .............. س.م.ت


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت 10:32 توسط عاشق بی نشان|


آخرين مطالب

 Design By : Pichak 

Design
Others